اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی.

ساخت وبلاگ
کوندرا شخصیتی در «جاودانگی» داره که دیده نمی‌شه. هیشکی نمی‌بینش، هیشکی نمی‌شنوه‌ش. تصمیم می‌گیره نصف شب بشینه وسط یک بزرگراه.وقتی به غم فکر می‌کنم، متوجه می‌شم که آدم غمگین از همه بیشتر نیاز به دیده شدن داره. دوست داریم فهمیده بشیم، تا همه بدونن که این رنج چقدر بزرگه. خیلی احمقانه‌س. انگار مسابقه ژیمناستیکیه که می‌خوایم به همه نشون بدیم که چقدر می‌تونیم بپریم، چند درجه می‌تونیم بچرخیم و چقدر توانایی تحمل رنج داریم. وقتی به این مساله فکر میکنم از خودم شرمنده می‌شم و این میل برام رنگ و بویی مبتذل داره. حس می‌کنم بازیگری هستم که شهوت دیده شدن داره و تنها هدفش اینه که جهانیان بدونن چه توانایی‌هایی داره.اما هرکار می‌کنم نمی‌شه. وقتی کسی نمی‌دونه چی می‌کشم، انگار وجودم انکار می‌شه. انگار غمی وجود نداره، انگار تحمل این درد ارزشی نداره، انگار برای هیچ و پوچه. نمیدونم این احساس از کجا میاد.بعضیا میگن نیاز داریم به معنادار رنج کشیدن. اما مگر نمیتونیم تنهایی معنا ایجاد کنیم؟ مساله همچنان روی دیده شدنه. چرا باید تسکین بیابیم وقتی می‌فهمیم دیگری، میدونه که ما چی می‌کشیم؟ چرا نمیتونیم تنها رنج بکشیم؟ خسته شدیم از تنهایی؟ سنگینیش زیاده که باید شونه‌های بیشتری رو زیرش بگیریم؟  اگر بخوایم خودمون رو تعریف کنیم، چه تعریف بهتری پیدا خواهیم کرد، چه رزومه کامل‌تری از تاریخمون می‌تونیم ارائه بدیم جز تاریخ دردهامون؟ اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 23:05

عیده. گاهی چیزهایی اتفاق می‌افته یا چشمم به چیزهای آشنایی می‌افته که منو به یاد عید پارسال می‌اندازن. مرورهای کتاب آوانگارد: شوق برای نوشتن و اوایل قرنطینه. موسیقی کلاسیک: دویدن و ورزش‌ها. تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی. تنهایی کوبنده‌ی عید پارسال. تنهایی غول‌آسا. چقدر عجیب بود و چقدر بی‌حس بودم دربرابرش. الان که اون دوره رو می‌بینم اشک تو چشمام جمع می‌شه. چیکار می‌کردم؟ فکرهام، روشنی اتاقم، صبح‌های زود، بارونی که یه روز صبح زد و من داشتم توی اتاق می‌دویدم. کتاب‌های بی‌نهایت، نوشتن مرورهای کتاب، ناهارها، سخنرانی‌های اون مرد بانمک درباره عدالت (مایکل سندل)، جلسه‌های کبرا، جلسه‌ی پشت برنامه‌ی زوم، چه زندگی عجیبی کردیم این یک سال. چقدر پر از ترس بودم. حالا یه آدم دیگه شدم. شاید همین بود که منو عوض کرد، شاید هم از قبلش کلید این تغییر خورده بود. دوره تاریک و تلخی بود. دوره‌ای که هوا روشن بود و همه چیز معمولی، ولی هیچ چیز معمولی نبود. انگار آه‌های نکشیده‌ای دارم که به اون روزها دلالت دارن و توی گلوم گیر کردن و وقتی یه چیزی می‌بینم و فلش‌بکی توی ذهنم می‌خوره رقیق می‌شم.  اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 23:05

 جوش سر سیاه احساساتم بیرون زده‌اند. مثل جوش سر سیاهی که اطرافش را فشار می‌دهی و مایع/خمیر سفید رنگی بیرون می‌زند. هیچوقت این کار را نکردم، چون دوستش نداشتم. حس خوبی به مایع سفید رنگ نداشتم. مثل کرمی بیرون می‌زد و آخرِ راه کمی پیچ و تاب می‌خورد. آخرین بار و شاید تنها باری که چنین اجرایی را دیدم، مربوط می‌شد به یکی از دوست‌های صمیمیم که دوست صمیمی‌ترش جوش‌هایش را فشار می‌داد و با این کار عشق می‌کرد. برایم جالب بود که چرا با این کار عشق می‌کند؛ و بعدتر دیدم که خیلی‌های دیگر هم با چنین کاری عشق می‌کنند. اما من از آن دسته آدم‌ها نیستم که با دیدن بیرون زدن مایع سفید رنگ سرِ کیف بیایم. اما از بیرون ریختن احساسات ممکن است همچین بدم نیاید.صبحامروز صبح در دستشویی بودم، شاید هم نرسیده به دستشویی که یاد دیشب افتادم. دیشب سرِ اتفاق نامعلومی به یاد وبلاگ کودکی‌ام افتادم و عکسی که به عنوان سلفی تویش قرار داده بودم. گفتم به‌به، سلفی چیز بورسی است، پس آن عکس را توییت کنم که بگویم حواستان باشد که ما هم بلد بودیم و از غافله چنان هم عقب نیستیم. (برعکس حس این روزهایم که مدام حس می‌کنم از قافله‌ی دوستانم عقب‌تر رکاب می‌زنم)در راه دستشویی بودم که به این فکر کردم مشکل ننوشتن این مدت‌هایم زبان بوده است. طی گذشت زمان، زبان دست و پایم را بسته و بسته‌تر کرده بود و نمی‌گذاشت نفس بکشم. خودم را چنین و چنان می‌کردم که اینجور بنویس و فلان جور خوب نیست و ماخوذ به حیا بنویس و این حرف‌ها و همه‌ی این‌ها من را دست‌بسته بود به تهِ غار. دیگر به دستشویی رسیده بودم. همه‌ی این فکرها فقط برای از مبل تا صندلی که به زحمت ۴ متر می‌شد زیادی هم بود. پس باقی فکرها را توی دستشویی کردم.دستشوییمی‌توانم نوشتن را باز ا اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 23:05